سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ


پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 3
  • بازدید دیروز: 1
  • کل بازدیدها: 36107



دلبانگ




سلام

 

چند روز پیش سالروز ورودم به زمین بود.

امورز هم برای قضای تولد خودم و الهام با الهام و زهرا رفتیم بیرون.

کادو بارون شدم و اومدم.

دوستای ما اینن دیگه.روز تولد فقط یا اس میدن یا زنگ میزنن و تبریک میگن.اون وقت هر ماه یکیشون برام تولد میگره و کادو میده.

بازم به معرفتشون که تبریک میگن.تبریکاشون قلبمو چراغونی می کنه!(جمله قصار بودا)

در آ]ر هم بگم که خوشحالمون می کنید اگه تو نظر سنجی وبلاگ شرکت کنید...

به قول ملیکا خانوم:بای تا هایشکلک های رمیــ ـنآ




موضوع مطلب :


دوشنبه 91 تیر 26 :: 12:0 صبح :: نویسنده : آناهید

می خوام یه سر و سامونی به اینجا بدم...

 

خط خطی های وبلاگم خیلی کثیف شده.

بوی خستگی رو میشه از نوشته های قبلیم فهمید.

انگاری باز هم فراموش کردم غصه ها رو فراموش کنم.

بی خیال...بی خیال همه چی




موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 تیر 14 :: 1:0 عصر :: نویسنده : آناهید

هیچ کس آنقدر فجیع به کشتن برنخاست که من به زندگی نشسته ام

 

چقدر دنیا بوی گند آدمیت میدهد.

آنقدر به این بو عادت کرده ایم که خودمان هم باورمان شده که بوی انسانیت است.

احساسات من قدرت تحمل حرف های دیگران را ندارد.

انگار هر چی ساده تر باشی بیشتر خورد میشی.

انگار هر چی رنگ های بیشتری به خودت بگیری جلوه بیشتری داری.

معنی ها عوض شده.معنی آدم خوب و بد جابه جا شده.

دنیا یه سوء تفاهم بزرگه که همه ی آدما با تمام وجود دارن باورش می کنن.

و این باور رو هم به من و امسال من تلقین کردن.

و فریاد های مرا هیچ کس جز خودم نمی شنود که می گویم من بدم می آید...

از زندگی کردن بدم می آید...

نمی دونم شما بزرگتر ها چه جوری30سال یا40سال یا بیشتر از این حرف ها دوام آوردین!نکنه همرنگ دنیا شدین؟!




موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 خرداد 24 :: 5:0 عصر :: نویسنده : آناهید

سلام دوستان

بعد یه وقفه ی طولانی دوباره برگشتم با کلی خبر

1-اول از اینکه دیروز جواب آزمونی رو که برای تعیین اولویت رشته ها و سنجش استعداد ها بود اومد.

اولویت های منم اول ریاضی بود بعد تجربی بعدشم انسانی.دوتای دیگش رو یادم نیست ولی آخریشم هم علوم و معارف اسلامی بود. 

خب این اولین قدم برای ورود به رشته ی محبوبم یعنی ریاضی بود.

نظر خودم و مامان و بابام هم ریاضیه.

تمام نمرات ریاضی راهنمایی هم 20 بود.

می مونه نظر دبیر ها و نمره اول دبیرستان.(وای از این یکی خیلی میترسم)

2-دوم اینکه هفته دیگه آخرین هفته ای هست که میرم مدرسه.دلم برای دوستام تنگ میشه چون ممکنه بعضیاشون رو نبینم آخه سال دیگه توی این مدرسه لعنتی نیستم.

3-سوم اینکه هفته پیش با بچه های تاتر یعنی ساجده و ساره و عاطفه و زهرا و لیلا و چندتا دیگه رفتیم جشنواره نمایش و به معنای کامل کلمه گند زدیم و اومدیم.معاونامون هم برای دلخوشی ما الکی تعریف و تمجید می کردند.

در آخر هم بگم که کل ماه خرداد رو امتحان داریم.

حالا هم بای تا های




موضوع مطلب :


چهارشنبه 91 اردیبهشت 20 :: 8:0 عصر :: نویسنده : آناهید

سلام بچه ها خوبین؟

از اینکه تاخیر طولانی داشتم متاسفم

توی این مدتی که نبودم اتفاق عجیبی برام افتاد.اتفاقی که شاید من رو تغییر داده.

از دور و برم خسته شدم.از این روزگار خسته شدم.من مال اینجا نیستم.من خودم رو گم کردم.دیگه زندگی قشنگی ندارم.

من خیلی تنهام.تنها ی تنها...به خدا شک کردم،به اینکه خدا من رو دوست داره یا نه؟!البته اگه منم جای اون بودم خودم رو دوست نداشتم.ولی با این حال حس می کنم خدا از من متنفره.خدایا ببخشید که این ها رو می نویسم ولی حس می کنم به من آرامش میده آخه من دوستی ندارم که باهاش درد و دل کنم.من تا حالا به کسی حرف دلم رو نزدم برای همین هم بلد نبودم عصر اون روز باهاش حرف بزنم و بهش بگم که دوسش دارم،بهش بگم برای همیشه باهام باشه.حتی باهاش خداحافظی هم نکردم.

من به یه نفر احتیاج دارم،به یه کسی که هم من دوسش داشته باشم هم اون من رو دوست ادشته باشه.به قول معروف به هم عشق بورزیم.

اره،من به کسی احتیاج دارم که دوسش داشته باشم اونم به من اهمیت بده.جنسیتش برام مهم نیست فقط می خوام با من باشه.احساساتم رو بهش بگم،با هم بخندیم و شوخی کنیم،با هم بشینیم و فیلم ببینیم،بریم بیرون،شبا زیر ستاره های آسمون بشینیم و به همدیگه نگاه کنیم.اونقدر قلبمون به هم نزدیک باشه که دیگه نیازی به حرف زدن نباشه.این حرف ها رو جدی میگم.از روی شوخی و خنده نیست.

من نیاز شدیدی به اینجور آدمی پیدا کردم.اصلا،اصلا آدم هم نباشه عیبی نداره فقط مهم اینه که همدیگرو درک کنیم.از همه لحاظ.

دوست دارم اونقدر دوسش داشته باشم که از تمام وجود بغلش کنم آخه من تا حالا کسی رو از تمام وجود بغل نکردم.دوست دارم همه ی انرژی های نهفته ام رو با بغل کردم روش خالی کنم ولی تا حالا کسی پدا نشده که بتونم دوسش داشته باشم.

نه،من دم از عشق نمی زنم چون اصلا نمی دونم این کلمه سه حرفی که بیشتر بچه های هم سن و سال من حرف ازش میزنن چه معنایی داره فقط فقط دوست دارم به کسی که منو دوست داره و این رابطه دوطرفه هست محبت کنم.




موضوع مطلب :


سه شنبه 91 فروردین 8 :: 5:0 عصر :: نویسنده : آناهید
< 1 2 3 4 5 >



پیچک