بالاخره روز موعود فرا رسید.
بالاخره تابستون تموم شد و ما رفتیم مدرسه.
دیگه نمی تونم تا لنگ ظهر بخوابم.
زیاد بیام تو نت
.الافی کنم.نود رو ببینم(در این مورد ما بیدی نیستیم که با این باد ها بلرزیم).تا دیروقت بیدار بمونم.از ویدئوکلوپ فیلم بگیرم(البته الان داداشم رو فرستادم تا قلب یخی بگیره)![شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز](http://www.pic4ever.com/images/4chsmu1.gif)
امروز روز اول مدرسه بود و من رفتم تا دبیرستانم رو ببینم.اه اه اه چقدر کوچیک و مضخرف بود
.دلم واسه راهنماییم تنگ شده بود.یادش به خیر حیاطش اندازه قصر بود.
سه طبقه هم داشت حسابی حال میکردیم.ولی اینجا چی؟یه طبقه بیشتر نداشت با یه زیرزمین به درد نخور.خیر سرشون مثلا مدرسه نمونه دولتیه![](http://www.iranpardis.com/images/smilies/smilies2/__zereshk__.gif)
تو حیاط داشتم ول می چرخیدم که دوستام رو پیدا کنم که یهو نیلوفر اومد و سلام کرد
بعدشم رفتیم پیش بقیه.ووووووووووای وقتی ریحانه رو دیدم خیلی خوش حال شدم.
خیلی بچه باحالیه.پارسال تو المپیاد کلی با هم حال کردیم.
چند تا دیگه هم بودن.
خلاصه چند دقیقه ای رو گذروندیم تا کلاس بندی ها رو خوندن.خیلی حیف شد چون ریحانه تو کلاس من نیوفتاد
.ولی عوضش من و نیلو با هم افتادیم.
هی جای دوست صمیمیم زهرا جون خالی
راستی یه خبر خوب ما پنجشنبه ها تعطیلیم.ولی عوضش باید تا دو و نیم تو مدرسه باشیم
خب فعلا بای
موضوع مطلب :