سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ


پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 6
  • بازدید دیروز: 11
  • کل بازدیدها: 35275



دلبانگ




بالاخره روز موعود فرا رسید.

بالاخره تابستون تموم شد و ما رفتیم مدرسه.شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  دیگه نمی تونم تا لنگ ظهر بخوابم.زیاد بیام تو نت.الافی کنم.نود رو ببینم(در این مورد ما بیدی نیستیم که با این باد ها بلرزیم).تا دیروقت بیدار بمونم.از ویدئوکلوپ فیلم بگیرم(البته الان داداشم رو فرستادم تا قلب یخی بگیره)شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

امروز روز اول مدرسه بود و من رفتم تا دبیرستانم رو ببینم.اه اه اه چقدر کوچیک و مضخرف بود.دلم واسه راهنماییم تنگ شده بود.یادش به خیر حیاطش اندازه قصر بود.شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  سه طبقه هم داشت حسابی حال میکردیم.ولی اینجا چی؟یه طبقه بیشتر نداشت با یه زیرزمین به درد نخور.خیر سرشون مثلا مدرسه نمونه دولتیه

تو حیاط داشتم ول می چرخیدم که دوستام رو پیدا کنم که یهو نیلوفر اومد و سلام کردشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  بعدشم رفتیم پیش بقیه.ووووووووووای وقتی ریحانه رو دیدم خیلی خوش حال شدم.شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  خیلی بچه باحالیه.پارسال تو المپیاد کلی با هم حال کردیم.شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز چند تا دیگه هم بودن.

خلاصه چند دقیقه ای رو گذروندیم تا کلاس بندی ها رو خوندن.خیلی حیف شد چون ریحانه تو کلاس من نیوفتادشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  .ولی عوضش من و نیلو با هم افتادیم.هی جای دوست صمیمیم زهرا جون خالی

راستی یه خبر خوب ما پنجشنبه ها تعطیلیم.ولی عوضش باید تا دو و نیم تو مدرسه باشیم

خب فعلا بای




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 مهر 3 :: 8:0 عصر :: نویسنده : آناهید



پیچک