منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
دلبانگ سلام دوستان.ببخشید که خیلی دیر آپ کردم اخه مسافرت رفته بودم.
هههههههههههههههههـــــــــــــــــــی دوباره آخر تابستون شد و ما باید خوابیدن تا لنگه ظهر و الافی های روزانه و گردش با دوستان و غیره و غیره رو ترک کنیم.با اومدن مدرسه من که تازه دارم میرم دبیرستان باید یه سری از دوستام روبرای همیشه فراموش کنم.خیلی دلم براشون تنگ میشه.هم برای دوستام و هم برای راهنماییم و بعضی از معلم ها. .دلم براشونخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی میتنگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه راستی یادم رفت بگم.چند روز پیش که با زهرا(دوست صمیمیم)رفته بودیم تا به مدرسه قبلیم سر بزنیم که خیلی هم خوش گذشت زهرا برای کادوی تولدم که نتونست بیاد سوت معاونمون رو بهم دادتعجب نکنید.روز آخر مدرسه زهرا سوت معاونمون رو برای یادگاری به زور ازش گرفت و بالاخره هم داد به من چون من خیلی دوسش دارم. آآآآآآآآآآآخ جون راستش خیلی خوش حال شدم چون این سوت به غیر از این که سوت معاونمون بود که من خیلی دوسش دارم .سوت دو تا معاون قبلیمون و بقیه ی معاون های همون مدرسه که من نمی دونم چه کسایی بودن هم بود.تازه رنگ سوتم قرمزه.خب پرسپولیسیه دیگه خب دیگه با اجازتون ما بریم.بای بای موضوع مطلب :
چطورین؟خوبین؟منم بد نیستم شکر خدا و به لطف شما همین روزا باید برم برای دبیرستان واکسن بزنم. ااوووووووووووووووف من که می ترسم از واکسن.خب آخه درد داره چی کار کنم؟ چرا می خندین ؟خب درد داره دیگه ووووووووووای خدا کنه مدرسه ای که من میرم دوستای راهنماییمونم اونجا باشن. اون وقت دیگه روزای اول تنها نیستم و خیلی خوب میشه. تازه بچه با حالاشم باشن تا کلی بگیم و بخندیمخداکنه... راستی امسال می خوام خرخونی کنم البته نه از اون بچه مثبتاش این روزا خیلی دلم واسه بچه ها تنگ میشه.خیلی وقته ندیدمشون. یاد شیطونی های توی مدرسه که میوفتم دلم می گیره. دلم هوای اون روزا رو کرده.یادش به خیر چقد معاونمون رو اذیت می کردیم. خب دوستای گلم تا آپ بعدی بای
موضوع مطلب : خدایا پس تو کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!! کجایییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کجایییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا دیگه دوستم نداری؟باهام قهری؟ انگار اصلا صدامو نمی شنوی.دلم خیلی تنگ شده.دلم برات خیلی تنگ شده خدای خوبم ولی انگار تو منو دیگه دوست نداری. آخه چرا؟مگه من چی کار کردم؟لا اقل بهم بگو که چی کار کردم تا بدونم.من هیچکسی به غیر از تو ندارم خدای خوبم ولی انگا تو هم منو رها کردی.هر چی فریاد میزنم که دارم نابود میشم نمی شنوی. خواهش می کنم دستمو بگیر. یک سال تمومه که هر کاری می کنم با شکست رو به رو میشم.می خوام سرمو محکم بکوبونم به دیوار .خسته ام خیلی خستم. زندگی برام خیلی تلخ شده.پس چرا نمی میرم؟من دیگه نمی خوام زندگی کنم. خدایا خودت کمکم کن...برای هزارمین بار میگم خواهش می کنم کمکم ککککککککککککککککککککن... موضوع مطلب : سلام دوستای عزیز
این اولین آپی هست که توی این وبلاگ می نویسم.همونطور که تو قسمت درباره وبلاگ گفته بودم من فاطمه هستم و14 سالمه یعنی دو روز دیگه چهارده سالم میشه. چند روزه که میخوام برای امتحان ورودی دبیرستان بشینم و درس بخونم اما یا مهمونی میریم یا نمیشه دیگه...خلاصه هنوز شروع نکردم ولی اگه خدا بخواد می خوام از فردا بشینم و بخونم.اول از همه هم از درس خیلی سخت علوم شروع می کنم.آخه علوم از همه درس ها برای من سخت تره .اما ریاضی که مثل آب خوردنه زیاد نمی خونمش آخه خیلی راحته.هیچ وقت هم برای امتحانا ریاضی کار نمی کردم. خداییییییش خیلی بهم حال میداد. خب فعلا برای امروز این کافیه قول میدم آپ های بعدیم طولانی تر باشه. موضوع مطلب : |