منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
دلبانگ
با امتحانات چی کار می کنید؟(البته اگه داشته باشین) من که تقریبا بیشتر امتحاناتم رو دادم و راحت ترین و سخت ترینشون مونده یعنی ریاضی که خیلی راحته و مطالعات اجتماعی که خیلی خیلی سخته(ووووووووووای بچه ها دعا کنید مطالعاتم رو خوب بدم.خیلی می ترسم) چند روز پیش نیلوفر بهم زنگ زد و گفت که می خوایم برای تولد بچه ی دبیر ریاضی کادو بخریم.منم گفتم:نکه خیلی ازش خوشم میاد همینم مونده برای بچه ی اون کادو بخرم(من عاشق ریاضی هستم ولی از دبیرش متنفرم) بعد روز دوشنبه که تولدش بود نیلوفر از طرف چند تا از بچه ها عروسک های پنگول(عشق من)و حسن کچل و آلوین خریده بود. دبیر ریاضیمون هم توی سالون داشت با چند تا از بچه ها صحبت می کرد که من رفتم بهش گفتم:خانم سعیدی مواظب پاچه هاتون باشید.بیچاره هاج و واج به پاچه هاش نگاه کرد و گفت:چرا!!!!چی شده؟!!!! بعدش ساره(همکلاسیم)اومد که خانم سعیدی رو ببره پایین.گفتش:خانم یه لحظه بیایین پایین باهاتون کار داریم.منم گفتم :خانم سعیدی هر پله ای که بیایید پایین نیم سانت از پاچه هاتون کم میشه و وقتی هم داشت می رفت پایین منم داشتم می شمردم:نیم سانت...یک سانت...یه دفعه ترسید و اومد بالا.گفت:توروخدا با قلب من بازی نکنید.من تحمل ندارم.(از خنده روده بر شده بودم)بعد ساره گقت:بابا منظورش پاچه خواریه. خلاصه بعد از کلی خندیدن بردیمش توی کلاس و دید که بچه ها عروسک ها رو دست گرفتن و قضیه رو فهمید.گفت:«بابا من بیچاره لاغر که بودم تا اینجا هم از بس فاطمه استرس بهم وارد کرد نصف وزنم حروم شد.آخه فکر می کردم می خوایین توی کل این ترم هر کاری که باهاتون کردم رو الان سرم تلافی در بیارین»بچه ها گفتن:نه بابا منظورش پاچه خواری بود.اونم گفت:من فکر کردم می خوایین پشت پام یه چیزی بندازید...(دوزاریش کج کجه)منم گفتم :خب الان تقریبا شلوارتون به شلوارک تبدیل شده. بعدشم که نیلوفر کارت تبریک رو داد دبیرمون گفت:اینجا هم که اسم ها رو نوشتین.برم نمره ها رو بزارم دیگه؟! آخر کار هم که داشت می رفت سفارش کرد:بچه برای ریاضی بخونیدا نمره نمیدما موضوع مطلب : |