هیچ کس آنقدر فجیع به کشتن برنخاست که من به زندگی نشسته ام
چقدر دنیا بوی گند آدمیت میدهد.
آنقدر به این بو عادت کرده ایم که خودمان هم باورمان شده که بوی انسانیت است.
احساسات من قدرت تحمل حرف های دیگران را ندارد.
انگار هر چی ساده تر باشی بیشتر خورد میشی.
انگار هر چی رنگ های بیشتری به خودت بگیری جلوه بیشتری داری.
معنی ها عوض شده.معنی آدم خوب و بد جابه جا شده.
دنیا یه سوء تفاهم بزرگه که همه ی آدما با تمام وجود دارن باورش می کنن.
و این باور رو هم به من و امسال من تلقین کردن.
و فریاد های مرا هیچ کس جز خودم نمی شنود که می گویم من بدم می آید...
از زندگی کردن بدم می آید...
نمی دونم شما بزرگتر ها چه جوری30سال یا40سال یا بیشتر از این حرف ها دوام آوردین!نکنه همرنگ دنیا شدین؟!
موضوع مطلب :