سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ


پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 2
  • بازدید دیروز: 11
  • کل بازدیدها: 35271



دلبانگ




سلام بالاخره رفتم به راهنماییمون سر زدم.خیلی خیلی خوش گذشت.

 

می خوام از اول براتون تعریف کنم:

  • مدرسمون که تموم شد من و نیلو راه افتادیم.ما چهارشنبه ها زود تعطیل میشیم یعنی ساعت12:30.برا همین باید تقریبا دو ساعت برای بقیه صبر می کردیم.من هم به نیلوفر گفتم که خیلی کند راه بریم چون قرار نبود با ماشین بریم.خلاصه انقدر توی راه بهش غر زدم که گفت اصلا اول بیا بریم شهدا(دبیرستان یه سری از دوستامون)دوستامون رو ببینیم.من هم قبول کردم.

 

  • بعدش هم راهمون رو کشیدم اون طرف که بریم شهدا.وقتی داشتیم می رفتیم یکم جلوترمون ملیکا داشت می رفت مدرسه.خیلی ذوق زده شده بودم که بعد از چند ماه می خوام ملیکا رو ببینم.با صدای بلند گفتم :خانم ملیکا(مثلا می خواستم سر کارش بزارم)اونم هاج و واج پشت سرش رو نگاه کرد و دید که من و نیلوفر وایسادیم.ما دوتا که از دیدن همدیگه داشتیم بال در میاوردیم.خیلی دلم واسش تنگیده بود.قربونش برم.نکته1:این وبلاگ ملیکا هست(http://jigmal.blogfa.com/)نکته2:من و ملیکا کلاس سوم با هم همکلاسی بودیم.

 

  • بعد از اینکه ملیکا رفت توی مدرشون.ما وایساده بودیم تا بچه های دیگه رو ببینیم که یکی از بچه های پارسال اومد.من باهاش همکلاسی نبودم ولی می شناختمش.اون گفت که بیاین تو.نیلو رفت ولی من نرفتم.همینطوری وایساده بودم.خیلی از بچه هار و دیدم.مثلا:فاطمه.چ ـ فاطمه.د ـ فاطمه.ه ـ زهرا.ا ـ رمله.ش ـ بشری رو هم دیدم.خیلی دبم براش تنگ شده بود.کلی با هم صحبت کردیم.خیلی حیف شد دوباره یادم رفت شماره گوشیش رو بگیرم.اه نکته1:من و بشری کلاس اول همکلاسی بودیم.فاطمه.ح و سمانه.ش رو هم دیدم.بچه های خیلی با حالبی بودن .با اون دوتا هم کلی حرفیدیم.اخی قربونشون برم.نکته2:فاطمه و سمانه کلاس سوم با من بودن.

 

  • یه چند دقیقه ای گذشت تا اینکه نیلو اومد بیرو ن و گفت که تو هم بیا گیر نمی دن.خلاصه اینکه منم رفتم تو.اول از همه معصومه و مریم رو دیدم(دو تا دوست صمیمی آتیش پاره که کل شیطونی های کلاس روی مریم می چرخید)نکته1:این دوتا هم کلاس سوم با هم بودیم.من و معصومه که همدیگرو دیدیم محکم همدیگرو بغل کردیم.مریم هم از بالا اومد و بغل کردیم همدیگرو.معصومه که داشت والیباب بازی می کرد اما من و مریم با هم چند دقیقه ای حرف زدیم که ـ ج ـ هم بود.اخرش که داشتیم می رفتیم هاجر و فاطمه.غ رو هم دیدم.نکته1:فاطمه.غ و هاجر هم کلاس دوم باهام بودن هم اول.

                فعلا این قسمت رفتن به مدرسه شهدا بود.بقیه ش باشه برای بعدا.

                                              دوستون دارم .بای.

 




موضوع مطلب :


دوشنبه 90 آبان 2 :: 9:0 عصر :: نویسنده : آناهید



پیچک